نمی تونم
سه شنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۰، ۱۲:۰۰ ب.ظ
از خدا چیزی نخواستم جز یه عشق یادگاری
بعضی موقع ها اون قدر غرق زندگی میشم نفس کشیدن هم یادم میره چه برسه نوشتن برا نوشتن خیلی چیزا باید داشته باشی تا بتونی بنویسی
نمیدونم شاید فراموشی گرفتم خیلی چیزا را نمی فهمم فقط اینو فهمیدم اگه بخوای زندگی کنی باید سنگ باشی تا بتونی طلا شی ولی من ..................
............نمی تونم ..............پس باید تو حسرت طلا شدن بمونم
- ۹۰/۱۲/۰۲
مطلب جالبی بود.
+1
باز هم اینجا میام...
من هم امروز آپدیت کردم با " زبان دوم"
خوشحال میشم نظرتو بدونم...
"عظمت آدمای بزرگ از برخوردشون با آدمای کوچک مشخص میشه."
منتظرتم