برگی پاییزی

پیام های کوتاه
آخرین مطالب

۲ مطلب در مرداد ۱۳۸۷ ثبت شده است

پونزده سالم بود

دنبال یه دوست میگشتم همه جا تو خونه تو خیابون تو کوچه خونه همسایه .

هیچ کی رو پیدا نکردم . خیلیا بودن که رفیقم بودن اما هیچکی  دوستم  نمی شد .

تا اینک این دوست پیدا شد. جلوی در گله دونی (دمداری) یکی صادقانه گفت :منم دارم میگردم .

یکی که بهش اعتماد کنم. و من با تمام و صداقتم دست دوستی به سویش دراز کردم  و او.....

وما دوست شدیم به صداقت تموم دوستای دنیا با هم صادق بودیم همه جا با هم میرفتیم .

چقد دایی ناصرو دک میکردیم.

چقد شکیلا گوش میدادیم (ورداشتن شکیلا چقد حال می داد)

عشقمون "یاور همیشه مومن" بود.

فکر کنم کاستای این پسره تموم شد.

و دوستیمون هرروز صادق تر می شد.

تا اینکه احساس کردیم بزرگ شدیم (دوستی مال بچگیه).

اما ما هنوز دوست بودیم ودلامون صادق.

هنوزم عشقمون "یاور همیشه مومنه" .

دیگه شکیلا گوش نمی دیم.

دیگه کاری با این پسره نداریم .

دیگه کسی رو دک نمی کنیم.

دیگه ساقه طلایی نمی خوریم.

وما هنوزم دوستیم با همون صداقت.

                               " دوست گلم ودادش عزیزم دوستتم"

  • حسین میرزایی

                                                   بنام خدای لوبیا سبز

لوبیای سبز؟!

واسه اینکه همه وجودش سبزه، درون و بیرونش یه رنگه  یه سبز سحر آمیز  یه سبز به ابدیت لوبیای سبز.

به سبزی  فاطمه. به سبز بودن محمد وبه سبزی مهدی و نیمه شعبانش.

به سبزی عباس که باتموم  یه رنگیش این دونه رو تو دلم کاشت .

به سبزی اون دوستی که بهش قول دادم مثل خودش عارف شم.

به سبزی اون زرد پوشی که نه مثل گل مینا مثل خودش همیشه سبزه .

و به سبزی اونی که به من رنگ داد.

پس ای دوستای عزیزمنم می خوام مثل شما ها سبز باشم و با شما سبزی  رو حس کنم.

دستان (چقد ریش به این بچه میا) سبزتون رو به بی رنگی من بدین تا با هم سبز بشیم و سبز بمونیم به سبزی

لوبیای سبز.

پس برام دعا کنین......بتونم.

  • حسین میرزایی