برگی پاییزی

پیام های کوتاه
آخرین مطالب

خدایا من نمیفهمم چرا مردم عاقل تو آرزوی مرگ یه معلول ذهنی رو با یه لبخند ملیح  میکنن

  • حسین میرزایی

مرام این روزای ما آدما چقدر فهمیدنی شده

کاش بعضی موقع ها به اندازه تو میفهمیدم یا لااقل میتونستم درکت کنم

درکت میکنم رفیق

  • حسین میرزایی

باغ بی برگی با خدا چقدر قشنگه چقدر لبخندت قشنگه 

این یاور همیشه مومن با همه غریبگی های این روزهاش چقدر آشناست 

خدایا چرا من باید اینقدر کورم من احمق نمیدونم بدون تو دووم نمیارم

من تو را دوست تو هم منو


  • حسین میرزایی

نمدونم شاید راست که هرکی بهر کاری آفریدند و ما را هم برا جون کندن تو برزخ زندگی بعضی موقع ها دلم برای  این زندگی میسوزه که امیدشو به درهای همیشه بسته تو بسته شاید تقصیر خودمه که خودمه همیشه به در های بسته تو میزنم چقدر نازکند شاخه های باغ این زندگی گاهی فکر میکنم من اشرف مخلوقاتم یا پول من آدمم یا پول...من زندگی میکنم یا مادیاتی که همیشه تو سایه معنویاتی بوده که بهتر بوده گاهی فکر میکنم شکم فردان را بیشتر از معنویات ملکوتی تو دوست داشته باشم گاهی به نظرم طرف دست چپ رجب بیشتر از عرش کبریایی تو می ارزد گاهی اونقدر دور میشی که پشت گودی چشم های یاور همیشه مومن گم میشی و من چقد تو رو نفرین میکنم 

ادامه دارد.....


  • حسین میرزایی

من میخوام ثابت کنم که هستم رفیق روزای سختی پس یاعلی

(

آدما میان تا عاشق باشن.اولش گنداب هستن و بعد خمیر و آخرش آدم. اما اگه زندگی و بودن بشه فقط تماشای حیونایی که دوپا هستن و تن فروش،کسایی که بهترین عکس زندگیشون رو از اندام مبارک تناسلی گرفتند،اونوقت خودت هم میشی پوچ و پوچ و پوچ که فقط بلده دنبال بهونه بگرده.دیگه نه حسی برات میمونه و نه برکتی.اونوقته که میبینی اون پرنده برا جفتش گل میاره و لونه میسازه،اما تو ... و هر وقت نتونستی به خودت بقبولونی که هنوز امیدی هست،پس بهتر که نباشی.اما همیشه بازنده ها هستند که نیستند. تو بازنده ای آیا؟)
و بازهم ممنون......... که خیلی چیزا را تو به من دادی

  • حسین میرزایی

ما نسل بوسه های خیابانی هستیم ،
نسل خوابیدن با اس ام اس ،
نسل درد و دل با غریبه های مجازی ،
نسل غیرت روی خواهر ، روشنفکری روی دختر همسایه ،
نسل لایک و پوک از روی قرض ،
نسل کادو های یواشکی ،
نسل خونه خالی و دعوت شام ،
نسل پول ماهانه ی وی پی ان ،
نسل صف و دعوا ،
نسل تف ، وسط پیاده رو ،
نسل هل ، توی مترو ،
نسل مانتو های تنگ ،
نسل " شینیون " زیر روسری ،
نسل شرت " play boy " هنگام سجده ،
نسل کارگران پیر مو رنگ کرده برای جوانی و پیشنهاد کار ،
نسل شارژهای اینترنی ،
نسل " copy , paste " ،
نسل عکسای لختی در ساحل دوبی ،
نسل جمله های کوروش و دکتر ،
نسل فتوشاپ ،
نسل دفاع از فاحشه ها ،
نسل ترس از رقص نور ماشین پلیس ،
نسل سوخته ، نسل من ، نسل تو !
یادمان باشد ، هنگامی که دوباره به جهنم رفتیم ،
بین عذاب هایمان ، مدام بگوییم ، یادش بخیر ،
دنیای ما هم همین طوری بود

                                          


                                                                                    

                                                                                  منبع سایتtaksong.ir

  • حسین میرزایی

از خدا چیزی نخواستم جز یه عشق یادگاری

بعضی موقع ها اون قدر غرق زندگی میشم نفس کشیدن هم یادم میره چه برسه نوشتن برا نوشتن خیلی چیزا باید داشته باشی تا بتونی بنویسی

نمیدونم شاید فراموشی گرفتم خیلی چیزا را نمی فهمم فقط اینو فهمیدم اگه بخوای زندگی کنی باید سنگ باشی تا بتونی طلا شی ولی من ..................

............نمی تونم ..............پس باید تو حسرت طلا شدن بمونم


                                 

  • حسین میرزایی
دلـت را بتـکان ...
غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن دلت را بتکان اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین بگذار همانجا بماند فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش قاب کن و بزن به دیوار دلت ...
دلت را محکم تر اگر بتکانی تمام کینه هایت هم می ریزد و تمام آن غم های بزرگ و همه حسرت ها و آرزوهایت ... باز هم محکم تر از قبل بتکان تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد!
حالا آرام تر، آرام تر بتکان تا خاطره هایت نیفتد.تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟ خاطره، خاطره است.باید باشد، باید بماند ... کافی ست؟
نه، هنوز دلت خاک دارد یک تکان دیگر بس است تکاندی؟
دلت را ببین
چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟ حالا این دل جای "او"ست
دعوتش کن که این دل مال "او"ست...
همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا...
و حالا تو ماندی و یک دل.یک دل و یک قاب تجربه.یک قاب تجربه و مشتی خاطره.
مشتی خاطره و یک "او"...
                                                                            تقدیم به zarir

  • حسین میرزایی
دلخوش از آنیم که حج میرویم                         غاقل از آنیم که کج میرویم
کعبه به دیدار خدا میرویم                               او که همین جاست کجا می رویم
حج به خدا جز به دله پاک نیست                     شستن دل از دل غمناک نیست 
صبح به صبح در پی مکرو فریب                        شب همه شب ناله وامن یجیب

  • حسین میرزایی

ﺁﺩﻣﻬﺎﻱ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﺍ

ﺩﻭﺳﺖ

ﺩﺍﺭﻡ.ﻫﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﮐﻪ ﺑﺪﻱ ﻫﻴﭻ ﮐﺲ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﻫﻤﺎﻥ

ﻫﺎ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﻫﻤﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻫﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﮐﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ

ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﺑﺮﺍﻱ ﻫﻤﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﺁﺩﻣﻬﺎﻱ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﺑﺎﻳﺪ ﻣﺜﻞ

...ﻳﮏ ﺗﺎﺑﻠﻮﻱ ﻧﻘﺎﺷﻲ ﺳﺎﻋﺘﻬﺎ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﺮﺩ؛ ﻋﻤﺮﺷﺎﻥ

ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺍﺳﺖ.ﺑﺲ ﮐﻪ ﻫﺮ ﮐﺴﻲ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻣﻲ ﺭﺳﺪ ﻳﺎ

ﺍﺯﺷﺎﻥ ﺳﻮﺀ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ ﻳﺎ ﺯﻣﻴﻨﺸﺎﻥ ﻣﻴﺰﻧﺪ ﻳﺎ

ﺩﺭﺱ ﺳﺎﺩﻩ ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺑﻬﺸﺎﻥ ﻣﻲ ﺩﻫﺪ.ﺁﺩﻡ ﻫﺎﻱ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﺍ

ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ.ﺑﻮﻱ ﻧﺎﺏ“ﺁﺩﻡ”ﻣﻲ ﺩﻫﻨﺪ

  • حسین میرزایی